سفارش تبلیغ
صبا ویژن




 

چه شبی است امشب خدایا ! این بنده تو هیچ گاه این قدر بی تاب نبوده است .این دل و دست و پا هیچ گاه این قدر نلرزیده است .این اشک این قدر مدام نباریده است. چه کند علی با این همه تنهایی !
ای خدا در سوگ پیام آور تو که سخت ترین مصیبت عالم بود،دلم به فاطمه خوش بود.می گفتم :گلی از آن گلستان در این گلخانه یادگار هست .اما اکنون چه بگویم ؟ این همه تنهایی را کجا ببرم ؟ این همه اندوه را با که قسمت کنم ؟
ای خدا چقدر خوب بود این زن ؛چقدر محجوب بود؛ چقدر مهربان بود! چقدر صبور بود !
گاهی احساس می کردم که فاطمه اصلا دل ندارد .وقتی می دیدم به هیچ چیز دل نمی بندد ،با هیچ تعلقی زمین گیر نمی شود، هیچ جاذبه ای او را مشغول نمی کند. هیچ زیور و زینت و خوراک و پوشاکی دلخوشی اش نمی شود ،هر داشتن و نداشتن تفاوتی در او ایجاد نمی کند، یقین می کردم که او جسم ندارد ،متعلق به این جا نیست .روح محض است، جان خالص است .
وقتی به خانه می آمدم انگار پا به دریای محبت می گذاشتم، انگار در چشمه صفا شستشو می کردم. خستگی کجا می توانست خودی نشان دهد .
زندگی دشوار بود و مشکلات بسیار اما انگار من بر دیبای مهرفرود می آمدم، بر پشتی لطف تکیه می زدم و بال و پر عطوفت را بر گونه های خود احساس می کردم .
خسته ام خدا !چقدرخسته ام .
چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم ؟! اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود آب را بر بدن او حرام می کردم .اگر دفن او واجب نبود ،خاک را هم بر او حرام می کردم.
پس آب بریز اسما ! کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش می کرد ،ای اشک بیا !بیا که این جاست جای گریستن.ای خدا این غسل نیست ،شستشو نیست، مرور مصیبت است.دوره کردن درد است وتداعی محنت. آرامتر اسما !دست به سادگی از این همه جراحت عبور نمی کند ،دل چطور این همه مصیبت را مرور کند ؟!
چه صبری داشتی تو ای فاطمه و چه صبری داشتی تو ای خدای فاطمه !
بچه ها بیایید .حسن جان ! حسین جان ! زینبم !عزیزم ام کلثوم بیایید با مادر وداع کنید ....
فاطمه جان کاش علی را غریب و خسته و تنها ، رها نمی کردی.





لیست کل یادداشت های وبلاگ

OpenCube Drop Down Menu (www.opencube.com)