...و من روشنی را زمانی احساس کردم که نور حضور تو را در درون خویش یافتم. آن حالات، حالاتی نبود که حتی تصور و خیالش هم از کنار ذهن و دل من عبور کرده باشد کودکی در رحم مادر خویش با او سخن بگوید؟ کودکی در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح وتقدیس کند ؟
نفهمیدم آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد و دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد . زنان قریش وبنی هاشم همه روی برگرداندند ودست امید مرا در خلا یاس واگذاشتند.
غمگین شدم ، اما چه می توانستم بگویم؟ آن زنان ظلمانی چه می دانستند نور نبوی چیست؟
ناگهان دیدم که در باز شد وچهار زن بلند بالا و گندمکون که روحانیتشان بر زیباییشان می افزود داخل شدند. که بودند اینان خدایا ؟!
ساره همسر ابراهیم، مریم دختر عمران، آسیه دختر مُزاحِم و کلثوم خواهر موسی...
...و تو پاک و پاکیزه، قدم بدین جهان گذاردی، طاهره مطهره! و مکه از ظهور تو روشن شد و جهان از نور حضور تو تلالو گرفت. ده حورالعین که هم اکنون نیز از بهشتیان دیگر بی تاب ترند برای دیدار تو به خانه فرود آمدند، هر کدام با ملاحت خاصی در چشم و طشت و ابریقی در دست. آب کوثر را من اول بار آنجا دیدم و تا نگفتند که آن آب است و کوثر است من ندانستم، همچنانکه تا پیامبر نفرمود که تو زهره ای و خدا نفرمود که تو کوثری من ندانستم. و وقتی خدا به رسول من و عالمیان وحی فرمود : انا اعطیناک الکوثر.
من فهمیدم که تو کوثری و هیچ مادری، دختری به خوبی دختر من نزاده است.
دخترم! بتول من که خدا تو را در میان زنان بی مثل وهمتا ساخت. بتول من! دختر دل گسسته ام از دنیا! دختر آخرتم! دختر معادم! دختر بهشتی من! بتول من که خدا تو را از همه آلودگی ها منزه ساخت! عزیز دلم! خدا تو را چند روزی به زمینیان امانت داد تا بدانند که راز آفرینش زن چیست؟ و رمز خلقت زن کجاست؟ و اوج عروج آدمی تا چه پایه بلند است. می دانم، می دانم دخترم که زمینیان با امانت خدا چه کردند، می دانم که چه به روزگار دردانه رسول خدا آوردند، می دانم که پاره تن من را چگونه آزردند، می دانم، می دانم، بیا! فقط بیا و خستگی این عمر زجر آلوده را از تن بگیر!
سلام بر تو! سلام بر پدرت و سلام بر شوی همیشه استوارت.
لیست کل یادداشت های وبلاگ
جستجو در وبلاگ
عضویت در خبرنامه وبلاگ
آمار بازدیدکنندگان