سفارش تبلیغ
صبا ویژن




انبوه اندوه مولا

امشب چه شبی است؟ دنیا چه تیره می نماید! مگر مهتاب نیست؟ مگر دنیا دگرگون شده است؟! چرا من از خودم بی خبرم؟! چه می بینم؟! چه می شنوم؟! چرا رنگ ها در چشمم بی رنگ است؟! مگر اندیشه ام را چه چیز از من گرفته است؟! این آشوب درونی ام چیست؟! از چه حکایت می کند؟! چرا فرزندانم ضجه می زنند؟! چرا زینب و ام کلثوم مویشان پریشان است؟! چرا حسین ناله سر داده است؟! چرا حسن سر بر دیوار نهاده اشک می ریزد؟!
خدای من! آیا باور کنم که چراغ خانه ام خاموش گردیده؟ آری، آری، فاطمه از دنیا رفته است، آرامش از وجودم گریزان شده، همسرم، همزبانم، همدمم، همرزمم، التیام دهنده ی آلامم از من جدا شده و مرا با تمامی مشکلاتم تنها رها کرده است؛ چه مصیبتی! چه اتفاق ناگواری! چگونه می توان باور کرد که تا این حد اندوه و فراق جان گداز است؟ راستی درد یتیمی با فرزندانم چه می کند؟ چه قدر زجر آور و تلخ است. باید باور کنم همین چند ساعت پیش بود که فاطمه گفت: من به زودی به خدا و پیغمبرش ملحق خواهم شد؛ و چه آسان این پرنده ی بهشتی از بام دنیا پرید! او که غمخوار و غمگسار علی بود هرگز علی را تنها نمی گذاشت. مگر چه دیده بود یا مگر چه مصلحت الهی بود که قبل از ترک خانمان، مژده ی وصال لقاء الله را می داد؟ اما چه مژده ای، که پس از آن گفت: مرا شبانه بردارید و شبانه غسل و کفن کرده، به خاک بسپارید؛ قبرم را به کسی ننمایید.
این ها همه درست! اما چرا گفت: از روی پیراهنم غسل بدهید؟! چرا غسل جبیره؟! الله اکبر، خدای من! او نخواست تا با مشاهده ی بازوی ورم کرده اش، زخم مسمار در سینه اش و شکستگی پهلویش خاطرم را بیازارد. خدای من! این پاره ی تن رسول، چه قدر مهربان، چه قدر دوراندیش، چه اندازه علاقمند به علی بود، که پس از مرگ هم نخواست بار خاطرم باشد. ولی آیا او از این وصایا چه در نظر داشت؟
.... 





لیست کل یادداشت های وبلاگ

OpenCube Drop Down Menu (www.opencube.com)