خانه:
یک نجار مسن به کارفرمایش گفت که می خواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند. کارفرما از این که کارگر خویش را از دست می داد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود. نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست. چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت. از چوب های نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را سر سیری انجام داد.
وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد، کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه ی من به شما است، بایت زحماتی که در طول این سال ها برای من کشیده ای. نجار بسیار تعجب کرد. او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور شده بود در خانه ای زندگی کند که اصلا خوب ساخته نشده بود.
صلح واقعی:
روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد، جایزه ی بزرگی خواهد داد. هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها نگاه کرد ولی فقط به دو تا از نقاشی ها علاقه مند شد. در نقاشی اول، دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمان آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم، کوه بود ولی کوهی ناهموار وخشن. در بالای کوه هم آسمانی خشمگین رعد و برق می زد و بارن تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی خروشان کشیده شده بود.
وقتی پادشاه از نزدیک به نقاشی نگاه کرد، دید که پشت آبشار روی سنگ ترک برداشته، بوته ای روییده و روی بوته هم پرنده ای لانه ای ساخته و روی تخم هایش آرام نشسته است. پادشاه نقاشی دوم را انتخاب کرد. همه اعتراض کردند. ولی پادشاه گفت: صلح در جایی که مشکل و سختی ای نیست، معنی ندارد. صلح واقعی وقتی است که قلب شما با وجود همه مشکلات آرام و مطمئن است. این معنی واقعی صلح است.
لیست کل یادداشت های وبلاگ
جستجو در وبلاگ
عضویت در خبرنامه وبلاگ
آمار بازدیدکنندگان