دل نوشت !
مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم میزد.
مرد دیگری را از فاصله دور دید که مدام خم می شود و چیزی را از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند.
نزدیک تر می شود .می بیند مردی بومی صدف هایی را که به ساحل افتاده اند در آب می اندازد.
- صبح به خیر رفیق خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
- دارم این صدف ها را داخل اقیانوس می اندازم. الان موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل آورده و اگر آن ها را به آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من حرف تو را می فهمم، ولی در این ساحل هزاران هزار صدف این شکلی وجود دارند. تو که نمی توانی آن ها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند!
مرد بومی لبخند زد، خم شد و دوباره صدفی را برداشت، آن را به دریا انداخت و گفت : برای این یکی اوضاع فرق کرد!
پ.ن 1: متن این پست رو مدتی پیش تو یکی از وبلاگ های همین پارسی بلاگ خونده بودم که اتفاقا منتخب هم شده بود. متاسفانه اسم و آدرس اون وبلاگ یادم نیست. دارم میگردم، پیداش کنم حتما میگم ...
پ.ن 2: این متن رو پست نکردم که فقط یه چیزی پست کرده باشم ها !! این یکی مخصوص بچه های انجمن خودمونه ...
پ.ن 3: راستی تایتل جدید وبلاگ چطوره ؟! هنرنمایی آقای خانزاده است. تایتل های ایام نیمه شعبان هم همین طور. از طرف همه بچه های وبلاگ ازشون تشکر میکنم. هنر ایشون رو به زودی تو نشریه پردازش هم خواهید دید ...
لیست کل یادداشت های وبلاگ
جستجو در وبلاگ
عضویت در خبرنامه وبلاگ
آمار بازدیدکنندگان